چه شب ها دست به دعا بر می داشتیم

چه شب ها دست به دعا بر می داشتیم

 چه شب ها دست به دعا برمی داشتیم

 

بی آنکه امیدی داشته باشیم کسی صدایمان را بشنود

در قلبمان آوای امید بخشی سو سو می زد اما خارج از درک ما بود

حال از ترس رها شده ایم

اگر چه می دانیم برای ترساندن ما چیزهای بسیاری هست

کوه ها را در می نوردیم بی آنکه بدانیم در توانمان هست یا نیست

ایمان معجزه می کند

امیدی است پاینده

چه کسی می داند معجزه ایمان چه می کند

تو می روی حتی بی آنکه بدانی چگونه

هر گاه ترس بر تو چیره شد

دعا را فراموش نکن

امید مثل پرندگان تابستانی بر سرت به پرواز در می آید

حال اینجایم

با قلبی سرشار که نمی توانم شرح دهم

قلبی سرشار از ایمان و واژه هایی که هرگز تصور نمی کردم

ماریا کری



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, ] [ 21:36 ] [ میثم ]
[ ]