با عشق زندگی کن

با عشق زندگی کن

 آن شخص وارد شد و آن‌جا ماند. چند روز بعد، ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه پطرس قدیس را گرفت پطرس که نمی‌دانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده است؟ ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت: آن شخص را که به دوزخ فرستاده‌اید آمده و کار و زندگی ما را به هم زده‌است؛ از وقتی که رسیده نشسته و به حرف‌های دیگران گوش می‌دهد، در چشم‌هایشان نگاه می‌کند و به درد و دلشان می‌رسد حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت وگو می‌کنند، یکدیگر را در آغوش می‌کشند و می‌بوسند. دوزخ جای این کارهانیست! بیایید و این مرد را پس بگیرید.

وقتی راوی قصه‌اش را تمام کرد با مهربانی به من نگریست و گفت:
«با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی،
خود شیطان تو را به بهشت بازگرداند»


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, ] [ 19:33 ] [ میثم ]
[ ]